کاکتوس

هرگزبرای عاشق شدن به دنبال باران و بابونه نباشی گاهی در انتهای خارهای یک کاکتوس به غنچه ای می رسی که ماه را بر لبانت می نشاند

کاکتوس

هرگزبرای عاشق شدن به دنبال باران و بابونه نباشی گاهی در انتهای خارهای یک کاکتوس به غنچه ای می رسی که ماه را بر لبانت می نشاند

بساط شیطان

 

دیروز شیطان را دیدم. در حوالی میدان بساطش را پهن کرده بود؛
فریب می‌فروخت.

مردم دورش جمع شده‌ بودند،‌ هیاهو می‌کردند و هول می‌زدندو بیشتر می‌خواستند.
توی بساطش همه چیز بود: غرور، حرص
،
‌دروغ و جنایت ،‌ جاه‌طلبی و ...
هر کس چیزی می‌خرید و درازایش چیزی می‌داد.
بعضی‌ها تکه‌ای از قلبشان را می‌دادند و بعضی‌ پاره‌ای ازروحشان را.
بعضی‌ها ایمانشان را می‌دادند و بعضی آزادگیشان را.
شیطان می‌خندید و دهانش بوی گند جهنم می‌داد. حالم را به هم می‌زد.
دلم می‌خواست همه نفرتم را توی صورتش تف کنم.
انگار ذهنم را خواند. موذیانه خندید و گفت: من کاری با کسی ندارم،
‌فقط گوشه‌ای بساطم را پهن کرده‌ام و آرام نجوا می‌کنم.
نه قیل و قال می‌کنم و نه کسی را مجبور می‌کنم چیزی از من بخرد. می‌بینی!
آدم‌ها خودشان دور من جمع شده‌اند.
جوابش را ندادم
. آن وقت سرش را نزدیک
‌تر آورد و گفت‌:
البته تو با اینها فرق می‌کنی.
تو زیرکی و مومن. زیرکی و ایمان، آدم را نجات می‌دهد
.اینها ساده‌اند و گرسنه. به جای هر چیزی فریب می‌خورند.
از شیطان بدم می‌آمد. حرف‌هایش اما شیرین بود. گذاشتم که حرف بزند و
او هی گفت و گفت و گفت.
ساعت‌ها کنار بساطش نشستم تا این که چشمم به جعبه‌ی عبادت افتاد
که لا به لای چیز‌های دیگر بود
دور از چشم شیطان آن را برداشتم و توی جیبم گذاشتم.
با خودم گفتم: بگذار یک بار هم شده کسی، چیزی از شیطان بدزدد.
بگذار یک بار هم او فریب بخورد.
به خانه آمدم و در کوچک جعبه عبادت را باز کردم.
توی آن اما جز غرور چیزی نبود.
جعبه عبادت از دستم افتاد و غرور توی اتاق ریخت
فریب خورده بودم، فریب. دستم را روی قلبم گذاشتم
، ‌نبود !
فهمیدم که آن را کنار بساط شیطان جا گذاشته‌ام.
تمام راه را دویدم. تمام راه لعنتش کردم. تمام راه خدا خدا کردم.
می‌خواستم یقه نامردش را بگیرم.
عبادت دروغی‌اش را توی سرش بکوبم و قلبم را پس بگیرم.
به میدان رسیدم، شیطان اما نبود.
آن وقت نشستم و های های گریه کردم. اشک‌هایم که تمام شد،‌
بلند شدم تا بی‌دلی‌ام را با خود ببرم که صدایی شنیدم،
صدای قلبم را
و همانجا بی‌اختیار به سجده افتادم و زمین را بوسیدم.
به شکرانه ی قلبی که پیدا شده بود. 

نظرات 3 + ارسال نظر
باقری چهارشنبه 2 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 07:36 ب.ظ http://haqiqat.mihanblog.com

اسباب رضوان خدا و رضایت آدمى

«ثَلاثٌ یَبْلُغَنَّ بِالْعَبْدِ رِضْوانَ اللّهِ تَعالى:کَثْرَةُ الاِْسْتِغْفارِ، وَلینُ الْجانِبِ، وَ کَثْرَةُ الصَّدَقَةِ وَ

ثَلاثٌ مَنْ کُنَّ فیهِ لَمْ یَنْدَمْ: تَرْکُ الْعَجَلَةِ وَ الْمَشْوَرَةِ وَ التَّوَکُلِّ عَلَى اللّهِ عِنْدَ الْعَزْمِ


سه چیز است که رضوان خداوند متعال را به بنده میرساند:
1 ـ زیادى استغفار،
2 ـ نرم خو بودن،
3 ـ و زیادى صدقه.
و سه چیز است که هر کس آن را مراعات کند، پشیمان نشود:1
ـ ترک نمودن عجله،
2 ـ مشورت کردن،
3 ـ و به هنگام تصمیم، توکّل بر خدا نمودن.

عرض ادب وتبریک به محضرمبارک حضرت صاحب الزمان (عج)وشمابزرگوار به مناسبت میلاد باسعادت امام محمد تقی علیه السلام

میلادتان مبارک

برداشت های های یک ... چهارشنبه 2 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 07:43 ب.ظ http://adab89.blogsky.com/

سلام و عرض ادب

زیباتر از این نمی توان پلیدی شیطان را شرح داد. دست مریزاد.

چون بسی الیس آدم روی هست....پس بهر دستی نباید داد دست.

salar چهارشنبه 2 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 08:04 ب.ظ http://freee1.blogsky.com

اگه گوشی موبایل مجانی میخوای بیا وبلاگم
۱۰۰٪ واقعی عجله کن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد