هیچ مذهبی قادر به رساندن تمامی ستاره ها به یکدیگر نیست ، چون اگر چنین شود جهان به خلاء عظیمی تبدیل می شود و دلیل هستی اش را از دست می دهد .
هر ستاره و هر انسان ویژگی های خاص خودش را دارد . ستاره های سبز ، ستاره های زرد ، ستاره های آبی و ستاره های سفید داریم ، ستاره های دنباله دار داریم ، شهاب ثاقب و شهاب سنگ داریم ، سحابی و منظومه داریم .
آنچه از این پائین به تعداد عظیمی از نقاط شبیه به هم می ماند ، در حقیقت میلیونها چیز متفاوت است که در فضائی فراتر از درک انسانی گسترده اند .
والدین بسیاری به هنگام پیری ، فرزندانشان را از ارزانی کردن همان عاطفه و حمایتی که در کودکی به آنها می کردند ، محروم می کنند .
بسیاری از همسران ، به هنگام بلا ، خجالت می کشند از همسر خود کمک بخواهند . بدین ترتیب آبهای عشق نمی گسترند
حرکت محبت آمیز دیگران را بپذیرید . بگذارید دیگران به شما کمک کنند و به شما نیروی حرکت بدهند
اگر این عشق را با خلوص و فروتنی بپذیرید ، می فهمید که عشق نه دادن است و نه گرفتن . عشق شراکت است
پائولو
در حضور خارها هم میشود یک یاس بود
در هیاهوی مترسک ها پراز احساس بود
می شود حتی برای دیدن پروانه ها
شیشه های مات یک متروکه را الماس بود
دست در دست پرنده بال در بال نسیم
ساقه های هرز این بیشه را داس بود
کاش میشد حرفی از ای کاش هم نبود
هرچه بوداحساس بود وعشق بودو یاس بود
******
خانمانسوز بود آتش آهی گاهی
ناله ای میشکند پشت سپاهی گاهی
قصه ی یوسف و آن قوم چه خوش پندی بود
بعزیزی رسد افتاده به چاهی گاهی
گر مقدر بشود ملک سلاطین پوید
سالک بیخبر خفته براهی گاهی
هستیم سوختی از یکنظر ای اختر عشق
آتش افروز شود برق نگاهی گاهی
******
دگر گشته لبریز جانم ز تو
سراپا دل و عشق و حالم ز تو
دگر چون تو معشوق کم یاب گشت
دگر پر شده هر زمانم ز تو
جواب همه رنجش زندگیم
خدا داده با عشق نابم ز تو
دگر تکیه گاهم تویی ، خستگیم
رمیده ، همه شور و حالم ز تو
در این روزگار پر از ننگ و پوچ
همه هستی و افتخارم ز تو
دگر نذرهایم ادا گشته اند
جواب مناجات و دادم ز تو
کنار تو آرام گشته دلم !
دگر حیرت بی امانم ز تو
تو با من بمان ای همه شوق من
که پر گشته روح و روانم ز تو
نوید تو را دیده بودم به خواب
دگر نور چشمان تارم ز تو
اگر نیشترهای این روزگار
بسوزاند قلبم ، ضمادم ز تو
مرا زندگی با تو معنا شده
دگر مهلت هر بهارم ز تو
به پای جمالت کم آورده ام
دگر هر جمال و جلالم ز تو
اگر هر که آمد بجز نصف من
نفهمید ، کشف کمالم ز تو
به آغوش من آی و آرام گیر
تو ای راحت بی قرام ز تو !
****
راهی شب شده ام
خسته و دلزده ام
راه بس تاریک است و در این تاریکی رشته ی افکار من درگیر است
آه، صدایی آمد
زوزه ی گرگی بود و چه آرام و قشنگ
درد دل را میگفت ناله اش حساس بود
از صدای گرگ بر فراز آن کوه بلند من به خود لرزیدم
نه به این خاطر که صدا از گرگی بود
و نه تاریکی شب و نه آن کوه بلند، دره ی تنگ
بلکه آن صدا خاطره اش آشنا بود
نمیدانم کجا؟
آه نه، صبر کن!
آن صدا، بله آن سد بلا
همهه ی شهرم بود
بله آن قول وفا، جور و جفا در دیار من بود
آن صدا، صدای گرگ نبود صدای مرد نبود
چون در شهر من دیگر مرد نبود
که پر از نامردی در دلش خفته شدست اکنون شب شده است
گرگ ها جمع شده اند
چه کسی را بدرند
نگاهی به خودم انداختم
همچنان اینجایم!!
***********
مردجوانی کنار نهر آب نشسته بود و غمگین و افسرده به سطح آب زل زده بود
مرد سالخورده ای از آنجا می گذشت. او را دید و متوجه حال
پریشانش شدو کنارش نشست
مرد جوان بی اختیار گفت: عجیب آشفته ام و همه
چیز در زندگی ام به هم ریخته است. به شدت نیازمند آرامش هستم و
نمی دانم این آرامش را کجا پیدا کنم؟
مرد سالخورده برگی از درختی کند و آن را داخل نهر آب انداخت و
گفت:به این برگ نگاه کن وقتی داخل آب می افتد خود را به جریان آب
می سپارد وبا آن می رود
سپس سنگی بزرگ را از کنار جوی آب برداشت
و داخل نهر انداخت . سنگ به خاطر سنگینی اش داخل نهر فرو رفت و در عمق
آب کنار بقیه ی سنگ ها قرار گرفت
مرد سالخورده گفت: این سنگ را هم که دیدی. به خاطر سنگینی اش توانست
بر نیروی جریان آب غلبه کند و درعمق نهر قرار گیرد
اما امواجی را روی آب ایجاد کرد و بر جریان آب تاثیر گذاشت
حال تو به من بگو آیا آرامش سنگ را می خواهی یا آرامش برگ را
مرد جوان مات و متحیر به او نگاه کرد و گفت: اما برگ که آرام نیست
او با هر افت و خیز آب نهر بالا و پائین می رود و الان معلوم نیست کجاست!؟
لااقل سنگ می داند کجا ایستاده و با وجودی که در بالا و اطرافش آب جریان
دارد اما محکم ایستاده و تکان نمی خورد. من آرامش سنگ را ترجیح می دهم
مرد سالخورده لبخندی زد و گفت: پس حال که خودت انتخاب کردی
چرا از جریان های مخالف و ناملایمات جاری
زندگی ات می نالی؟
اگر آرامش سنگ را برگزیده ای پس تاب ناملایمات را هم
داشته باش و محکم هر جایی که هستی ...آرام و قرار خود را از دست مده
در عوض از تاثیری که بر جریان زندگی داری خشنود باش
مرد جوان که آرام شده بود نفس عمیقی کشید و از جا برخاست و
از مرد سالخورده پرسید: شما اگر جای من بودید آرامش سنگ را
انتخاب می کردید یا آرامش برگ را؟
پیرمردلبخندی زد و گفت: من تمام زندگی ام خودم را با اطمینان به خالق
رودخانه هستی به جریان زندگی سپرده ام
و چون می دانم در آغوش رودخانه ای هستم که همه ذرات آن نشان از حضور یار دارد
از افت و خیزهایش هرگز دل آشوب نمی شوم
من آرامش برگ را می پسندم
ولی می دانم که خدایی هست که هم به سنگ توانایی ایستادگی را داده است
و هم به برگ توانایی همراه شدن با افت و خیزهای سرنوشت
دوست من ....برگ یا سنگ بودن
انتخاب با توست
==================
وقتی کودکی هفت ساله بودم، پدر بزرگم مرا به برکه ای در کنار یک مزرعه برد و به من گفت
سنگی را به داخل آب بینداز و به دایره هایی که توسط این سنگ ایجاد شده نگاه کن
سپس از من خواست که خودم را به جای آن سنگ تصور کنم
او گفت: “تو می توانی کارهای زیادی در زندگیت انجام دهی
اما امـواجی که از این کارها پدیـد می آید
آرامش موجود درعده ای از مخلوقات هستی که در دایره زندگیت قرار دارند بر هم خواهد زد
به خاطر داشته باش که تو در برابر هر آنچه در دایره زندگیت قرار می دهی مسئولی
و این دایره به نوبه خود با بسیاری از دایره های دیگر ارتباط خواهد داشت
باید در مسیری زندگی کنی که اجازه دهی
خوبی و منفعت ناشی از دایره ات، صلح و آرامش را به دیگران منتقل کند
آن جلوه هایی که از عصبانیت و حسادت ناشی می شود
همان احساسات را به دیگر دایره ها خواهد فرستاد
وتو در برابر آن ها مسئولی
==========
اگر زندگی را عاشقانه زندگی کنی
جاودانگی را در لحظه های گذرا ، تجربه خواهی کرد
رایحه محمد (ص)...مسیحا و بودا را
پیدا خواهی کرد
اگر زندگی را عاشقانه سپری کنی
دلت بستر رودخانه ی تمامی شعر های جهان خواهد شد
لطیف خواهی شد
شفیق خواهی بود
آنگاه نه تنها خود سعادتمند خواهی زیست
بلکه وجودت برای دیگران نیز سعادتی خواهد بود
==============
به یاد داشته باش آینده کتابی است که امروز می نویسی
پس چیزی بنویس که فردا از خواندن آن لذت ببری
=======================
خدایا
توانم ده تا دوست بدارم بی چشم داشت
و بفهمم دیگران را حتی اگر نفهمند مرا