کاکتوس

هرگزبرای عاشق شدن به دنبال باران و بابونه نباشی گاهی در انتهای خارهای یک کاکتوس به غنچه ای می رسی که ماه را بر لبانت می نشاند

کاکتوس

هرگزبرای عاشق شدن به دنبال باران و بابونه نباشی گاهی در انتهای خارهای یک کاکتوس به غنچه ای می رسی که ماه را بر لبانت می نشاند

احساس *** چند قطعه شعر زیبا

در حضور خارها هم میشود یک یاس بود
در هیاهوی مترسک ها پراز احساس بود
می شود حتی برای دیدن پروانه ها
شیشه های مات یک متروکه را الماس بود
دست در دست پرنده بال در بال نسیم
ساقه های هرز این بیشه را داس بود
کاش میشد حرفی از ای کاش هم نبود
هرچه بوداحساس بود وعشق بودو یاس بود 

 

****** 

خانمانسوز بود آتش آهی گاهی
ناله ای میشکند پشت سپاهی گاهی
قصه ی یوسف و آن قوم چه خوش پندی بود
بعزیزی رسد افتاده به چاهی گاهی
گر مقدر بشود ملک سلاطین پوید
سالک بیخبر خفته براهی گاهی
هستیم سوختی از یکنظر ای اختر عشق
آتش افروز شود برق نگاهی گاهی 

****** 

دگر گشته لبریز جانم ز تو

سراپا دل و عشق و حالم ز تو

دگر چون تو معشوق کم یاب گشت

دگر پر شده هر زمانم ز تو

جواب همه رنجش زندگیم

خدا داده با عشق نابم ز تو

دگر تکیه گاهم تویی ، خستگیم

رمیده ، همه شور و حالم ز تو

در این روزگار پر از ننگ و پوچ

همه هستی و افتخارم ز تو

دگر نذرهایم ادا گشته اند

جواب مناجات و دادم ز تو

کنار تو آرام گشته دلم !

دگر حیرت بی امانم ز تو 


تو با من بمان ای همه شوق من

که پر گشته روح و روانم ز تو

نوید تو را دیده بودم به خواب

دگر نور چشمان تارم ز تو

اگر نیشترهای این روزگار

بسوزاند قلبم ، ضمادم ز تو

مرا زندگی با تو معنا شده

دگر مهلت هر بهارم ز تو

به پای جمالت کم آورده ام

دگر هر جمال و جلالم ز تو

اگر هر که آمد بجز نصف من

نفهمید ، کشف کمالم ز تو

به آغوش من آی و آرام گیر

تو ای راحت بی قرام ز تو ! 

****
راهی شب شده ام
خسته و دلزده ام
راه بس تاریک است و در این تاریکی رشته ی افکار من درگیر است
آه، صدایی آمد
زوزه ی گرگی بود و چه آرام و قشنگ
درد دل را میگفت ناله اش حساس بود
از صدای گرگ بر فراز آن کوه بلند من به خود لرزیدم
نه به این خاطر که صدا از گرگی بود
و نه تاریکی شب و نه آن کوه بلند، دره ی تنگ
بلکه آن صدا خاطره اش آشنا بود
نمیدانم کجا؟
آه نه، صبر کن!
آن صدا، بله آن سد بلا
همهه ی شهرم بود
بله آن قول وفا، جور و جفا در دیار من بود
آن صدا، صدای گرگ نبود صدای مرد نبود
چون در شهر من دیگر مرد نبود
که پر از نامردی در دلش خفته شدست اکنون شب شده است
گرگ ها جمع شده اند
چه کسی را بدرند
نگاهی به خودم انداختم
همچنان اینجایم!!
***********
 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد